تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 | 18:5 | نويسنده : سحر

 

واقعا عجيبه ببين يه جاروبرقي چقدر كاربرد داشته و ما نميدنستيم

منبع : www.Archive.khatekhalagh.com

 

 

کله ملق شدن یک دزد توسط یه دختر


 

 

وقتي اعصاب ها خط خطي ميشوند

 

 

وقتي ما توي صف  هستيم

 

تقلب يعني همين

 

عجب اعتماد به نفسي

 

نظر بدهيد اين يك دستور است

 


تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392 | 10:32 | نويسنده : سحر
تاريخ : یک شنبه 20 مرداد 1392 | 1:22 | نويسنده : سحر

http://axgig.com/images/65521455708188406818.jpg

ابتکار جالب

http://axgig.com/images/75558026662279069726.gif

بدون شرح
http://axgig.com/images/72731959990637613420.gif

 

 

 

 

اخیرا دوچرخه ای عجیب و غریب توسط یک مخترع ساخته شده است که نه صندلی برای نشستن دارد و نه پدالی برای رکاب زدن!

مشخص نیست هدف این طراح از ساخت دوچرخه ای که پاهای دارنده آن روی زمین است و عملا صاحبش روی زمین راه می رود، چیست؟!

http://axgig.com/images/35339272513571686343.gif


بـــــــدون شـــــرح

 

خرهای سال ۲۰۶۹

http://axgig.com/images/74526542373820447869.jpg

عجب خلاقیتی

http://axgig.com/images/66837492900180587549.jpg

یکی بهــــــــم میگــــــــــه این چیـــــــه؟

http://www.axgig.com/images/69892888015721193373.jpg

 واي مامانم اينا

http://www.meliyat.com/news_images/th_b_image_news_7755.jpg

این دیگه خیلی باحاله......

http://media.jamnews.ir/Larg1/1391/06/19/IMG10083444.jpg

http://axgig.com/images/87586921598368726920.gif

بـــــــــــدون شــــــــــرح

http://s3.picofile.com/file/7496985913/270617_314165312014343_1469499907_n.gif 


 
نظر يادتون نره...


تاريخ : جمعه 18 مرداد 1392 | 13:37 | نويسنده : سحر

اهل حال

 

 

حال اهلِ حال، صاحب مال می داند که چیست          

 

مرد صاحب مال، عشق و حال می داند که چیست

 

 

 

آنکه یک چندی در ایران کرده باشد زندگی

 

 حیف و میلِ مال بیت المال می داند که چیست

 

 

 

آنکه بر همسایگان بخشیده باشد نفتِ مفت

 

رمز دیپلوماسی فعال! می داند که چیست

 

 

 

فکر کردی آن زمین خواری که پشتش محکم است

 

حرمت اوقاف یا انفال می‌داند که چیست؟

 

 

 

"شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام"

 

بار عشق و مفلسی حمّال می داند که چیست!

 

 

 

"سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش"

 

کار آسان را فقط دلال می‌داند که چیست

 

 

 

در پی درس و هنر رفتن تهش بیچارگی است

 

زندگی بازیکن فوتبال می داند که چیست

 

 

 

آن پزشکی که بگیرد زیرمیزی از کجا

 

حال آن اورژانسی بد حال می داند که چیست؟

 

 

 

فرد مستضعف بدان از چند نقطه، چند عضو

 

سوز حقی را که شد پامال می‌داند که چیست

 

 

 

نکته ای را که در این اشعار باشد مستتر

 

یک جوان انتِلکتوآل می داند که چیست

 

 

 

ور نه اینها را که ما عریان و روشن گفته ایم

 

هر کسی حتی خر دجّال می‌داند که چیست

 

 

 

قدر زر زرگر شناسد قدر شعر بنده را

 

شاطر و کلّه پز و بقال می‌داند که چیست

 

 

 

ارتباط بین این ابیات پیچاپیچ را

 

 غالباً تنها "شکرتیغال"1 می‌داند که چیست      

     

 


تاريخ : جمعه 18 مرداد 1392 | 13:25 | نويسنده : سحر


 

 

 

 

 

 

 

سنگ قبر

 

 

 

 


 

 

روی قبرم ننویسید خل و چِل بوده است

 

 

 

بنویسید که یک عارف کامل بوده است

 

 

 

همه شب تا به سحر - گرچه ریا خواهد شد-

 

 

 

گرم ادعیّه و اذکار و نوافل بوده است

 

 

 

چه دروغی؟ بله؟ کنتور که نمی اندازد

 

 

 

فلذا ذکر نمایید که خوشگل بوده است

 

 

 

ننویسید شپِش ساکن جیبش بوده

 

 

 

بنویسید پر از پول و تراول بوده است

 

 

 

ننویسید که تا رشت نرفته بلکه

 

 

 

دائما" آنتالیا توی سواحل بوده است

 

 

 

ننویسید نرفته است به عمرش کافه

 

 

 

شام شاهانه او نون و فلافل بوده است

 

 

 

ننویسید گرفتاری و بدبختی هاش

 

 

 

سوژه روضه ارباب مقاتل بوده است

 

 

 

صفت شاعر اگر دلخوشی و بیکاری است

 

 

 

بنویسید که او عاطل و باطل بوده است

 

 

 

خود به شغل من اگر گیر زیادی دادند

 

 

 

بنویسید که در میکده شاغل بوده است

 

 

 

قلمش را به دو تا سکه نداده اما

 

 

 

با سه تا سکه به این  مسأله مایل بوده است!

 

 

 

طنز او دست کم از ایرج زاکانی! نیست

 

 

 

غزلش تازه تر از سعدیِ بیدل! بوده است

 

 

 

گاهگاهی سخن از رنج خلایق گفته

 

 

 

و در اینجا سخنش زهر هلاهل بوده است

 

 

 

(آنکه باید بخورد، می خورَد و این بدبخت

 

 

 

بیخودی قاطی این جور مسائل بوده است)

 

 

 

عشق اگر نوعی از اچ آی ویِ گاوی باشد

 

 

 

بنویسید جنون داشته، ناقل بوده است

 

 

 

در جهانی که بوَد حجم ریا پانصد گیگ

 

 

 

دل این نفله به پهنای دو پیکسِل بوده است

 

 

 

 

 

 

.... چند تُن شعر از او مانده، رفیقان بخرید

قفسش برده به باغی و دلش شاد کنید!!!

 

 


تاريخ : سه شنبه 15 مرداد 1392 | 23:52 | نويسنده : سحر
تاريخ : یک شنبه 13 مرداد 1392 | 1:29 | نويسنده : سحر

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم

شب را اینجا بمانم؟ »
...
......

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به

او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.
...
شب هنگام وقتی مرد می خواست

بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از

راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی

گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .

چون تو یک راهب نیستی»

مرد با نا امیدی از

آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در

مقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند

، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت

کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا

چیست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمی توانیم

این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»

این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی

ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم

این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی

چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین

را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :*« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری

که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد

است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ

دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.

ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

رئیس راهب های

صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در

بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید

این در را به من بدهید؟»

راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به

او بدهند..

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت

در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

پشت

آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در

دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

در

نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان

خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز

کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او

دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

.....اما من نمی توانم بگویم او چه

چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .

 

ميدونم فوق العاده بود..........

 


تاريخ : یک شنبه 12 مرداد 1392 | 23:56 | نويسنده : سحر

میدونین تو فیلم های وسترن ، وقتی که دو نفر دوئل میکنن

 

 معمولا کی حریفشو زودتر ناکار میکنه و زنده میمونه؟

 

خب معلومه . . . اونی که مارک هفت تیرش جی ال ایکس باشه