تاريخ : یک شنبه 8 ارديبهشت 1392 | 20:48 | نويسنده : سحر

 
 
 
 
دست هایت برای بوسیدن است

بانوی من

اردی_بهشت های سخت بی لبخند تو اردی _ جهنم میشد

حالا بخند

حالا که روزگار هنوز که هنوز است میخواهد کمرت را خم کند و تو باز مردانه ایستاده ای

پاهایت لیاقت فرش بهشت را دارد

و در دلت آسمان جاری ایست

تمام پناه من

چه شبها که گریستی و من ندیدم

چه شبها که دیدم و نفهمیدم

 و چه شبها که ندیم و نفهمیدم

اما هنوز لبخند توست که دنیا را شکوفه باران میکند

میان این همه سختی که به جانت ریخته ام

و به جانت ریخته ایم

بخند

که من شبیه توام و بی لبخندت ابر بهاری

همه چیز با تو همیشه آرام است

که شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

مادرم

(ما از همین جا دست بوس مادران عزیز و دوستداشتنی هستیم روزتون جلو جلو مبارک)


تاريخ : یک شنبه 8 ارديبهشت 1392 | 20:37 | نويسنده : سحر


 


تاريخ : یک شنبه 8 ارديبهشت 1392 | 20:37 | نويسنده : سحر

فردا یک راز است نگرانش نباش

دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور

و اما

امروز یک هدیه است قدرش رابدان

نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت

ولی می توان آغاز کرد و پایان خوبی ساخت