تاريخ : جمعه 6 تير 1393 | 18:48 | نويسنده : سحر

 

 


 

 

 

 

 

عکسهای دیدنی دوشنبه : 15 آذر 1389

 

عکسهای دیدنی دوشنبه : 15 آذر 1389

 

عکسهای دیدنی دوشنبه : 15 آذر 1389


تاريخ : جمعه 6 تير 1393 | 18:36 | نويسنده : سحر

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

تصاویر خنده دار از سوژه های ایرانی

 


تاريخ : جمعه 6 تير 1393 | 17:39 | نويسنده : سحر

عروس عادی: با اجازه بزرگترها بله …….. (اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه)

عروس لوس: بع……….له

عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،…، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، … ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، … ، … (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن)…!

عروس خارج رفته: با پرمیشن گریت ترهای فمیلی … اُ یس

عروس خجالتی: اوهوم

عروس قلدر: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره…. ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)

عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، …، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و … آری می پذیرم که به پای این اتلوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش………

عروس داش مشتی: با اجزه بروبکس مُجلی نیست من که پایه ام…….

عروس فمنیست: يعني چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله … چقدر زن باید تو سری خور باشه چرا همش از ما سؤال می پرسن ! … یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسین …

عروس لال : اعه اوییعه اعهععهیت …. :D جدی نگیرید گفت بعله

عروس مرد سالار : با اجازه آقام اگه اجازه بدند که نمیدونم اجازه رو میدند یا نه … میگم میشه اول از آقام بپرسید میترسم اجازه ندند :D حالا میریم سراغ مرد سالار خونواده : خانوم اجازه هست بگو عروس مرد سالار : وقتی آقام گفتند بله من دیگه رو حرفشون حرف نمیزنم :D


سحرگاهان به قصد روزه داری // شدم بیدار از خواب و خماری

برایم سفره ای الوان گشودند // به آن هر لحظه چیزی را فزودند

برنج و مرغ و سوپ وآش رشته // سُس و استیک با نان برشته

خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم // کمی از این کمی از آن چشیدم

پس از آن ماست را کردم سرازیر // درون معده ام با اندکی سیر

وختم حمله ام با یک دو آروغ // بشد اعلام بعداز خوردن دوغ

سپس یک چای دبش قند پهلو // به من دادند با یک دانه لیمو

خلاصه روزه را آغاز کردم // برای اهل خانه ناز کردم

برای اینکه یابم صبر و طاقت // نمودم صبح تا شب استراحت

دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا // کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا

به افطاری برایم شد فراهم // زدم تو رگ کمی از زولبیا هم

وسی روزی به این منوال طی شد // نفهمیدم که کی آمد و کی شد

به زحمت صبح خود را شام کردم // به خود سازی ولی اقدام کردم

به شعبان من به وزن شصت بودم // به ماه روزه ده کیلو فزودم

اگرچه رد شدم در این عبادت // به خود سازی ولیکن کردم عادت

خدایا ای خدای مهر و ناهید // بده توش و توانی را به« جاوید»

که گیرد سالیان سال روزه // اگرچه او شود از دم رفوزه