اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.
مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم
شب را اینجا بمانم؟ »
...
......
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به
او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.
...
شب هنگام وقتی مرد می خواست
بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از
راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی
گفتند:
« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .
چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از
آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در
مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند
، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت
کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا
چیست اما راهبان بازهم گفتند:
« ما نمی توانیم
این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی
ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم
این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی
چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین
را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :*« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری
که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد
است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ
دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.
ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»
رئیس راهب های
صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در
بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید
این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به
او بدهند..
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت
در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت
آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در
دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در
نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان
خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز
کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او
دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.....اما من نمی توانم بگویم او چه
چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .
ميدونم فوق العاده بود..........
میدونین تو فیلم های وسترن ، وقتی که دو نفر دوئل میکنن
معمولا کی حریفشو زودتر ناکار میکنه و زنده میمونه؟
خب معلومه . . . اونی که مارک هفت تیرش جی ال ایکس باشه
جدیدا:
آنکس که بداند و بداند که بداند باید برود غاز به کنجی بچراند
آنکس که بداند و نداند که بداند بهتر برود خویش به گوری بتپاند
آنکس که نداند و بداند که نداند با پارتی و پول خر خویش براند
آنکس که نداند و نداند که نداند بر پست ریاست ابدالدهر بماند
قدیما:(ابن یمین)
آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آن کس که بداند و نداند که بداند بیدار کنیدش که بسی خفته نماند
آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند
آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند
ارو یه مرغِ مینا خریده، بعد فهمیده نره، سینا صداش میکنه
....
شامپو خریدم روش نوشته: این محصول را روی سرتان بریزید و موهایتان را بمالید سپس آبکشی کنید! من میخواستم بریزم تو دهنم قرقره کنم،خدا خیرشون بده آگاهم کردن مزخرف ترین قسمت خریدن یه گوشی اینه که باید اون شبی که گوشی رو میخری تا صبح بزاریش توی شارژ! اصلن مگه خوابت میبره اون شب؟؟؟ یه موقعی توی مراسم عقد سکه هدیه میدادن دانشمندان هنوز نفهمیدن چرا ایرانیا وقتی یکی از جای دور بهشون زنگ میزنه با داد حرف میزنن … محاله ایرانی باشی و این جمله رو نشنیده باشی : ﻳﻪ ﺳوﺍﻝ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺫﻫﻨﻤﻮ ﺩﺭﮔﻴﺮ ﻛﺮﺩﻩ ؛ ﺁﺧﻪ ﭼﺮﺍ وقتی ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﻴﺪﻳﻢ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴﯽ ۱۶تومن ﺣﺴﺎﺏ ﻣﯽ ﻛﻨﻦ ؟ زندگی به دو دوره تقسیم می شود : اقا من یه کشف بزرگی کردم :
بعد شد نیم سکه، بعد ربع سکه
بعد این سکههای یک گرمی و نیم گرمی «پارسیان» و این چیزا اومد …
عنقریب روزی فرا میرسه که به عروس و داماد فقط بتونیم بگیم “آفرین” !
“حوله کجاست ؟”
ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻦ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺯﺑﻮﻧﯽ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﺮﺩﻳﻢ ؟
قبل از ADSL ، بعد از ADSL
حرف R همون حرف P هست فقط خسته بوده پاهاشو باز کرده !
حرف Z همون حرف N هست فقط خوابیده !
حرف @ هم همون a هست فقط مقنعه سرش کرده !
بعله یه همچین خونواده ی مایه داری هستیم ما !
دلم انگاری گرفته، قد بغض یا کریما
عصر جمعه توی ایوون، می شینم مثل قدیما
تو دلم می گم آقا جون، تو مرادی من مریدم
من به اندازه وسعم، طعم عشقتو چشیدم
کاشکی از قطره اشکت، کمی آبرو بگیرم
یعنی تو چشمه چشمات، با نگات وضو بگیرم
برای لحظه دیدار، از قدیما نقشه داشتم
یه دونه هدیه ناچیز، واسه تو کنار گذاشتم
یادمه یکی بهم گفت، هرکی تنهاست توی دنیا
یه دونه نامه خوش خط، بنویسه واسه آقا
کاغذ نامه رو بعدش، توی رودخونه بریزه
بنویسه واسه مولاش، خاطرت خیلی عزیزه
خاطرت خیلی عزیزه
جهت تعجيل در فرج امام زمان عزيزمون...صلوات
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های
تو خم می شود پدر...
پدرم روزت مبارک امضا:فرزندت
بانوی من اردی_بهشت های سخت بی لبخند تو اردی _ جهنم میشد حالا بخند حالا که روزگار هنوز که هنوز است میخواهد کمرت را خم کند و تو باز مردانه ایستاده ای پاهایت لیاقت فرش بهشت را دارد و در دلت آسمان جاری ایست تمام پناه من چه شبها که گریستی و من ندیدم چه شبها که دیدم و نفهمیدم و چه شبها که ندیم و نفهمیدم اما هنوز لبخند توست که دنیا را شکوفه باران میکند میان این همه سختی که به جانت ریخته ام و به جانت ریخته ایم بخند که من شبیه توام و بی لبخندت ابر بهاری همه چیز با تو همیشه آرام است که شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام مادرم
فردا یک راز است نگرانش نباش
دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور
و اما
امروز یک هدیه است قدرش رابدان
نمی توان برگشت و آغاز خوبی داشت
ولی می توان آغاز کرد و پایان خوبی ساخت
توجه توجه |
قابل توجه همشهری ها و شهرستانی های گل
به گزارش روابط عمومی مدیریت آموزش وپرورش شهرستان سرایان باهحضور کلیه خیرین شهرستان ومهمانان ارجمند دیگری از سرتاسر ایران اسلامی ساعت 15روز دو شنبه مورخه 14/12/91در محل هیات ابوالفضلی روستای ییلاقی کریموی برگزارخواهدلذا از عموم خیرین ونیکوکاران ارجمند دعوت میگردد در این مراسم شرکت فرمایند
منبع : سهی :کارشناس روابط عمومی
شما را به تبسم و تفکر دعوت می کنیم!
فردوسی
اونـــا کــــه میمیرن مـیرن تو برزخ
قـــاطـی میشـن اهـل بهشت و دوزخ
کـــار همـــــه اونجـــا بخـور بخوابه
تــــا روز آخــــر ، کــه حساب کتابه
اونجــــــا یـــــــه سـیستم اداری داره
واســــــه خودش ســاعت کاری داره
سیـستِم اونجــــارو میگـــن عــالیــــه
کــلِّ لـــــــوازمــــش دیجـیـتــالـیــــه
فــرشتـــه ای هسـت کـــه کارش اینه
صُب تـــاشـب اونجـا بگیـــــره بشینه
کـارکـــه نباشه حــوصله ش سرمیره
میشـینه بـا کــــامـپیــوتــــر ور مـیره
مـیخواس تــــوی کــامپـــیوتـر بگرده
رف تـــو پــــروفـــایل یــه پیره مرده
کـــــامپیوتــریکی دو دفه گف: دینگ
پـــرید توی گــزینه ی " دیپورتینگ"
فــرشته هــه دسپاچه شد کلیک کــرد
کامپیوتربدجوری جیکّ وجیک کــرد
یهــــودر یــــه قــبر کهــنــــــه وا شد
یـــــه پیـــــره مـرد بــا شکــوه پا شد
ازش ســـوال کــــردن اســمت چیـــه
گفـت: ابــوالقــــــــــــــاسم فــردوسیه
یکـی دوروز نشس تـــوی یــه میدون
دیـد نمیشه پـــــا شد اومــد تو تهرون
زمـین نفس کشـــــــید و بــرفا آب شد
بهـــــــار اومـد دوبــــاره انقــلاب شد
هــــوای تهــــرون یــه نمه ملس بــود
مـــزّه ی زنـــدگی حســـابی گـس بود
باز شب عــید اومــد و رختا نـــو شد
فصـــل شلـــــوغــی و بـدو بـدو شــد
شاعر شــــــــــــاهنــامه خوشحال شد
دستــای اون رو شـونــه هاش بال شد
بعد هـــــزار و چــند ســـــــال دوری
اومده بود چهـــــار شنــبه ســــــوری
آتــیش روشــن جـــوونهــــــارو دیــد
اونم یه بــــار از روی آتیــــش پــرید
مـــامـــورا اومـدن بهـش گیــــر دادن
چن نفـــری دور و ورش واســتـــادن
بــا حــرفاشـــون کلی بهش نیش زدن
گـــــرفــتــنــو ریشــــشو آتـیـش زدن
شاعــر شاهنـــــــــامه بـــا حـــــال بد
رفت و نشــــس ریشـــشو بــا تـیـغ زد
خـلاصــــــه، تصـمیـــم گـرف نو بشه
صــاحب کت شلـــــوار و پالتـو بشــه
رف جلـــــو مغـــــازه پشـت ویتریــن
دیـد همــه ی لبـــاسـا هس مدین چین
مــــو بـــه تنش همون دقیقه سیخ شد
یــــه خــورده واستاد به لباسا میخ شد
مغــــازه داره گفــت : عــزت زیـــــاد
دایــی ، بــرو کنــــار بذار بــــاد بیاد
بـــــا اینـکه چــرت و پـرت گف یارو
شــــاعــر شاهنـــــامه رفـت اون تـــو
بــــه قـول مـــا یـه خورده پالتار خرید
شــــال و کــلاه و کـت و شلـوار خرید
دستـــشـو تـــو جیب بغـل فــــرو کـرد
اشــــرفــی قـــــــرن چهـارو رو کـرد
شـــاعـــر مـــــــا بعد خـــــرید هنگفت
به شیوه ی خودش به اون جوون گفت:
شمارا چه رفته ست کاینسان خلید
چـــرا جــمــلـــه ژولــیده و بُنجـُلید؟
چرا سیــخ سیـخـی شــده مویتان؟
چـرا مــثل زنهـــاست ابـــرویتـــان؟
تـو مردی اگر، چیست آن موی مِش
بـــرو از سیــــاوش خجــالت بکــش
هــــزاران چو تــــو لندهـــــــور پلید
نیرزد به یک مــــــــوی گــــُرد آفـرید
اگر لشکر انگيزد اسفنديار
دگر موی مش کرده نايد به کار
تو را پاردم گردد آنگه عنان
همی می کنی پشت بر دشمنان
تــــویی کــه بــه من تکّه انداخــتی
گمـــــــانم مـرا خــــــوب نشناختی
ابـــوالقـــــــاسمم بنده ، فردوسیََم
حکیــــــم زبــــــان آور طــــــوسیَم
کنون زیـــــــــر این گنبد نیل فــــــام
همــــه مــر مــرا می شناسند نــام-
یــــه لحظـــه بعدِ اون صـدای کلفت
مــــرد فروشنده بــه فردوسی گفت:
خودت که نـــــه، میدونتــو میشناسم
از تـــو کسی چیـــزی نگفتــه واسـم
ببینمت، تــو شاعــری راس راسی؟
"مــریم حیـدر زاده" رو میشنـــاسی؟
راستی یه چی بخوام، ازت بر میاد؟
ترانـــــه ی رپ از کارات در میاد؟
پسر خالــــه م میخواد کاست جم کنه
یه چیزایی میخواد سر هـــــــــم کنه
میخوام بـــــراش چیزای مشتی بگی
هفش تــا شعـر شیش و هشتی بگی
بیـا ، اینم یـــه کـــاغذ و یـه خودکار
یــــه چی بگوتومایه های " شاهکار"
امّــا تــورو جـــون مامانت استـــــاد
چیزی نگی که گیـــــر بدن تو ارشاد
شاعــر شاهنــــامه ســری تکون داد
هیچّی نگف، فقــط پـــا شد راه افتـاد
دید نمیتونـه بـــــا همــــه بجنگــــــه
هرجـــا کـــــه میره آسمون یه رنگه
بنــده خدا دلــش میخواس خیلی زود
دوبــــــــاره برگرده همونجا که بود
طفلی نشس همینجوری غصّه خورد
یه روز نوشتند ، که دق کرد و مرد
شاعر: خلیل جوادی
با سپاس و احترام خدمت تملم عزیزان انتقاد پذیر
انتخـابـات دگـر بـار دگـر در راه است
خلق را وعده ی پوچ سر خرمن بدهید
پســران عذبــی را کــه مجـرد هستنـــد
همه را یک شبه با سازودُهُل زن بدهید
بــه مدیــران ادارات کلیـــدی ، اسفنــــد
غیر پاداش کلان یک دوسه تا وَن بدهید
وَ بـه افـرادِ مـوثـر سنـدِ بـاغ و زمیـن
در محل ِ خفنـی از طرف مـن بدهیــد
به زنان تا که بیایند و به ما رای دهند
قـول آزادی ِ کوتاهــی ِ دامــن بدهیــــد
گرگ را وعده ی میش وبه خران وعده ی کاه
جـوجـه ها را الکــــی وعــده ی ارزن بدهیـــد
گر چه موجودی ِ صندوق تمام است ولی
به رعیت کوپن ِ شکر و روغـن بدهیــــد
خانه در مملکت ارزان شد و باید پس از این
به جهــان وعـده ی ارزانی ِ مسکـن بـدهیـــد
الکی تــوی ِ سخنرانـی تــان در سیمــــا
وعـده ی کنتـرل قیمــتِ آهــن بــدهیــــد
یا به اموات علی رغم گرانی ِ قبــور
قول ِ کمتر شدن ِ قیمتِ مدفـن بدهیـــد
تا که تاثیـر کنــد صحبتتــان بیـن ِ عــوام
وعده ها را همه با واژه ی شرعا" بدهید
الغرض کار ندارم که چطـوری ، لیکن
تا زمان ِ همه پرسی ،همه کلا" بدهیـد!
شاعر:احمد شیرازی
با سلام ببخشید که دیر به روز میکنم آخه بابا منم درس و مدرسه دارم دیگه راستی این مطلب واسم خیلی جالب بود گفتم بیارم تو وب تا شما هم ببینید راستی نظر یادتون نره
در بحث و جدل بر سر موفقیت افراد، همیشه پای "بهره هوشی" و "سخت کوشی" در میان هست و این پرسش مطرح می شود که چه میزانی از استعداد افراد ژنتیکی است و چه میزانی از آن کسب کردنی.
در بسیاری از موارد مرز باریکی میان این موارد هست ولی در مورد برخی افراد، به راستی مشخص است که از کودکی اعجوبه بوده اند. در اینجا می خواهیم شما را با 14 نابغه که از کودکی برجسته بودند آشنا کنیم
آکریت جاسوال: جراح 17 ساله (آی کیو 146)
آکریت جاسوال در 17 سالگی مهارت "جراحی" را به رزومه خود اضافه کرد. او که به سال 1993 در هند به دنیا آمد تبدیل به جوان ترین پزشک و دانشجو در این کشور شد.
تنها نکته منفی این است که او خودش هم می داند چقدر از دیگران بهتر است و بدون فروتنی در جایی گفته: «دیگران توانایی های بالقوه مرا دیدند و خواستند کمک کنند که در زندگی ام بهتر شوم... من فکر می کنم آنها بالاتر از میانگین بهره هوشی را داشتند [که این کار را کردند]، ولی به باهوشی من نبودند.»
جاکوب بارنت: از برندگان احتمالی جایزه نوبل صلح (آی کیو 170)
در سن 8 سالگی جاکوب وارد دانشگاه پوردو در ایندیانا شد. با این آی کیو فوق العاده که بالاتر از اینشتین است او بدون شک می تواند یکی از برندگان بعدی جایزه نوبل صلح باشد. لا اقل خود این پروفسور و پژوهشگر ارشد که اینک 13 سال دارد، می خواهد در آینده چنین شود.
مادر او می گوید که پسرش فقط با 2 هفته مطالعه جبر 1 و 2، هندسه، مثلثات و حساب دیفرانسیل و انتگرال، آن هم در ایوان جلوی خانه، توانسته در امتحان موفق شود. بارنت حتی به سندروم آسپرگر (نمونه ای ملایم از اوتیسم) هم اجازه نداده که جلوی موفقیتش را بگیرد. او پس از ثبت نام در دانشگاه وارد کلاس های پیشرفته فیزیک نجومی شد و هم اکنون مشغول کار بر روی توسعه نظریه نسبیت اینشتین است. او همچنین در حال به چالش کشیدن نظریه مهبانگ (بیگ بنگ) نیز هست.
شاکونتالا دِوی: نابغه ریاضی هندی ( آی کیو غیر رسمی 210)
او که اینک 83 ساله است، در بنگلور هند به دنیا آمده و پدرش یک مربی شیر بوده. رابطه این خانم با اعداد از سن 3 سالگی شروع شد یعنی زمانی که با کارت های پدرش بازی می کرد. به او لقب کامپیوتر انسانی را داده اند.
خانم دِوی در کودکی توانایی های ریاضی خود را بروز داد و مهارت های او در کتاب رکوردهای جهانی گینس نیز چندین بار به ثبت رسیده. به عنوان مثال، او توانست به صورت کاملاً ذهنی، ریشه بیست و سوم یک عدد 201 رقمی را حساب کند.
کالین کارلسون: نابغه طرفدار حفظ منابع طبیعی (آی کیو 160)
او به عنوان یک کودک نو پا توانست خودش خواندن را یاد بگیرد و در سن 11 سالگی از دبیرستان متعلق به دانشگاه استنفورد مدرک بگیرد. سپس در 9 سالگی شروع به گذراندن دوره های کالج تحصیلی کانکتیکت کرد و در سن 12 سالگی تبدیل به دانشجوی تمام وقت شد.
در سال 2011، کارلسون دو مدرک همزمان در رشته های بوم شناسی و بیولوژی تکاملی، و مطالعات محیطی کسب کرد و فارغ التحصیل شد. او اخیراً یک شکایت در رابطه با عدم مشارکت در کارهای میدانی به خاطر پایین بودن سن که نیازمند سفر به افریقای جنوبی بود را پر کرده.
رابرت جیمز فیشر: بزرگترین شطرنج باز تاریخ ( آی کیو 180)
این نابغه، با به دست آوردن قهرمانی شطرنج جهان، تبدیل به یکی از جوان ترین و تنها امریکایی برنده صاحب این عنوان شد. او توجه همه دنیا را در مسابقه ای که "مسابقه قرن" لقب گرفت به خود جلب کرد. وی در حالی که تنها 15 سال سن داشت، به مقام استاد بزرگی رسید.
در سال 1972 او با کسب مقام قهرمانی شطرنج جهان و رسیدن به ریتینگ 2785 برترین شطرنج باز تمام دوران لقب گرفت. در سال 1992 با مسابقه ای نمایشی با رقیب قدیمی اش در یوگسلاوی و شکستن تحریم های سازمان ملل بار دیگر خبر ساز شد و سپس، از امریکا فراری شد تا سال 2004 که به خاطر گذرنامه تقلبی اش در ژاپن دستگیر شد و سپس به ایسلند رفت. او در طول عمرش رکوردهای زیادی را جا به جا کرد از جمله شکست دادن دو رقیب در مراحل یک چهارم نهایی و نیمه نهایی قهرمانی جهان، با اختلاف های فاحش.
گریگوری اسمیت: نامزد 4 جایزه صلح نوبل، با آی کیو بسیار بالا
در سال 1999، فقط در حالی که 10 سال داشت یک کمک هزینه تحصیلی 4 ساله با ارزش تقریبی 70 هزار دلار دریافت کرد. این دانشجوی جوان سرانجام با مدرک ریاضی، تاریخ و بیولوژی از دانشگاه فارغ التحصیل شد. دو سال بعد او در جلسه ای با بیل کلینتون و میخائیل گورباچف شرکت و در مجمع سازمان ملل سخنرانی کرد و نامزد جایزه صلح نوبل شد.
او سه بار دیگر نیز به خاطر فعالیت های انسانی اش در تیمور شرقی، سائو پائولو، رواندا و کنیا نامزد دریافت این نشان شد. او در 16 سالگی نیز برای ادامه تحصیل در رشته ریاضیات، مهندسی هوا فضا، ارتباطات بین الملل و پژوهش های پزشکی وارد دانشگاه شد.
کیم یونگ یونگ: دانشجوی میهمان رشته فیزیک در سن 3 سالگی
او که در 3 سالگی دانشجوی فیزیک دانشگاه هانیانگ در کره جنوبی شد، در 8 سالگی توسط ناسا دعوت شد تا به امریکا برود. آی کیو او 210 تخمین زده شد و به عنوان یکی از رکورد داران در کتاب گینس ثبت شد.
آقای یونگ در 4 ماهگی (!) شروع به حرف زدن کرد و تقریباً 2 سال بعد قادر به خواندن ژاپنی، کره ای، آلمانی و انگلیسی بود. در 16 سالگی او ناسا را ترک کرد و به کره بازگشت تا دکترای مهندسی عمران بگیرد. بعد از آن، از سال 2007 به عنوان استاد در دانشگاه چونگ بوک مشغول به کار شد و تا به حال 90 مقاله درباره مباحث هیدرولیک به چاپ رسانیده.
کیتلین هولتز: جوان ترین وکیل
او در 10 سالگی وارد دانشگاه ایالتی کالیفرنیا شد و با مدرک فلسفه فارغ التحصیل شد. در 15 سالگی، وارد دانشکده حقوق شد و در 18 سالگی به جوان ترین وکیل در کالیفرنیا و احتمالاً کل کشور بدل شد، در حالی که افراد معمولی معمولاً در 30 سالگی به این درجه می رسند.
مایکل کرنی: جوان ترین فارغ التحصیل دانشگاهی دنیا
مایکل در 10 سالگی درجه کارشناسی را از دانشگاهی در آلابامای جنوبی دریافت کرد و در 17 سالگی، دومین مدرک خود را گرفت. این نابغه متولد هاوایی تا 21 سالگی 4 مدرک دانشگاهی کسب کرد و یک سال بعد، دکترای خود در شیمی را گرفت.
او در سال 2006 توانست در مسابقه آنلاین Gold Rush که AOL برگزار کرد، 1 میلیون دلار کسب کند.
سفرون پلجر: یکی از جوان ترین اعضای کلوپ آی کیو ها!
او هنوز به مدرسه نرفته ولی در 3 سالگی، آی کیو 140 دارد و احتمالاً می تواند یکی از جوان ترین اعضای کلوپ منسا شود، یک انجمن برای افرادی با بهره هوشی بالا که اعضایی از 100 کشور دنیا دارد.
سفرون با امتیاز فعلی اش، 40 امتیاز بالاتر از میانگین و 3 امتیاز بالاتر از پرزیدنت بیل کلینتون است. او که متولد انگلستان است می تواند بنویسد و تا 50 را بشمرد و معادلات ریاضی ساده را حل کند. او دختر دنی پلجر است که 23 سال سابقه طراحی وب دارد.
ولفگانگ آمادئوس موتسارت: آهنگساز 6 ساله
در سن 3 سالگی هارپسیکورد می نواخت و در 6 سالگی اولین قطعه خود را آهنگسازی کرد. سپس اولین سمفونی خود را در 8 سالگی و اولین اوپرایش را در 12 سالگی ساخت. استعدادهای این افسانه ای آهنگسازی، در بدو تولدش در سالزبورگ اتریش کشف شد و او در 5 سالگی در دانشگاه سالزبورگ، پیانو نوازی کرد و سال بعد هم در دربار پادشاهی در وین، هنرنمایی کرد.
آمادئوس در زبان لاتین به معنای محبوب خداوند است. موتسارت در 35 سالگی فوت کرد، در حالی که 600 قطعه موسیقی از خو بر جای گذاشته بود.
پابلو پیکاسو: برترین هنرمند قرن 20
او در خردسالی مهارت هایش را پرورش داد و با حمایت پدرش آثار پیچیده ای تولید کرد. در 15 سالگی، اولین تابلوی خود با نام "اولین عشاء ربانی" را در بارسلونا به نمایش در آورد.
سال بعد تابلوی "علم و صدقه" او برنده مدال طلای مالاگا شد و در نمایشگاه ملی هنرهای زیبا در مادرید از آن تقدیر شد. علاقه او به هنرهای مدرن سر انجام باعث گسست میان او و خانواده اش شد. در اوایل قرن 20، او جنبش کوبیسم را تأسیس کرد. تکنیک ها و سبک کاری او چندین بار در طول زندگی اش دستخوش تحول شد.
ویلیام همیلتون: چند زبانه ای در سن 5 سالگی
او که در دوبلین به دنیا آمد، در سنین پایین توانایی هایش را نشان داد و تا 5 سالگی به درجه استادی در زبان لاتین، یونانی و عبری رسید. در سن 13 سالگی نیز به همه نشان داد که با 13 زبان آشنایی دارد از جمله: سانسکریت، فارسی، ایتالیایی، عربی، سریانی و هندی.
این ریاضی دان بزرگ، در سن 15 سالگی ایرادهایی را در کارهای ریاضی دان فرانسوی، پیر سیمون لاپلاس پیدا کرد. بزرگترین دستاورهای او شامل تئوری پویایی و کواترنیون ها، و متدی مورد استفاده در فضاهای سه بعدی بود. او در سال 1835 به رتبه شوالیه رسید.
ویلیام جیمز سیدیس: باهوش ترین انسانی که بر روی زمین زیسته (آی کیو تقریبی 250 تا 300)
در 8 سالگی با توسعه یک جدول الگوریتم جدید بر مبنای عدد 12، استعداد ریاضی خود را نشان داد و یک سال بعد در دانشگاه هاروارد سخنرانی کرد. او در 11 سالگی با ثبت نام در این دانشگاه معتبر، جوان ترین ورودی این دانشگاه شد و 5 سال بعد هم به فارغ التحصیلی رسید.
پس از پشت سر گذاشتن دوران رشد، سیدیس خواندن را یاد گرفت و به فاصله کوتاهی پس از آن، به 8 زبان مسلط شد و 4 تا از آثار اصلی اش را تا سن 7 سالگی نوشت. بعد از دوران عجیب نوجوانی، او به نوعی سوخت و افول کرد.
آب و خاکش با دل و جان آشناست
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غم ها به پاست
.
.
.
به یاد کربلا دلها غمگین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
اربعین حسینی برشما تسلیت باد
.
.
.
السلام ای وادی کربلا
السلام ای سرزمین پر بلا
السلام ای جلوه گاه ذوالمنن
السلام ای کشته های بی کفن
اربعین حسینی بر شما تسلیت باد
فک نکنین یادم رفته مهمون امسالمو (پاییز ) داره میره نه یادم نرفته ولی چه قدر زود...............
تو هم، همرنگ و هم درد منی ای باغ پائیزی !
تو بی برگی و من هم چون تو بی برگم
چو می پیچد میان شاخه هایت هوی هوی باد
بگوشم از درختان های های گریه می آید
مرا هم گریه می باید
مرا هم گریه می شاید
كلاغی چون میان شاخه های خشك تو فریاد بردارد
به خود گویم كلاغك در عزای باغ عریان تعزیت خوان است
و در سوگ بزرگ باغ، گریان است
***
به هنگام غروب تلخ و دلگیرت
كه انگشتان خشك نارون را دختر خورشید می بوسد
و باغ زرد را بدرود میگوید
دود در خاطرم یادی سیه چون دود
بیاد آرم كه: با « مادر » مرا وقتی وداع جاودانی بود
و همراه نگاه ما
غمین اشك جدائی بود و رنج بوسه بدرود .
***
تو هم، همرنگ و همدرد منی ای باغ پائیزی !
دل هر گلبنت از سبزه و گلها تهی مانده
و دست بینوای شاخه هایت خالی از برگ است
تنت در پنجه مرگ است
مرا هم برگ و باری نیست
ز هر عشقی تهی ماندم
نگاهم در نگاه گرم یاری نیست.
***
تو از این باد پائیزی دلت سرد است
و طفل برگها را پیش چشمت تیر باران میكند پائیز
كه از هر سو چو پولكهای زرد از شاخه می ریزند
تو میمانی و عریانی
تو میمانی و حیرانی .
یکی از بهترین دوستای من این شعر و خیلی دوست داره به افتخار عزیزی که برام همیشه مثل یه خواهره وآبی نوشتم چون شدیدا استقلالیه
شعر کوچه از فریدون مشیری
بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،
آب ، آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا ، که دلت با دگران است !
تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم : حذر از عشق !؟ – ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم …
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت …
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید !
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم …
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !
(برخي از آثار و ابنيه تاريخي شهرستان سرايان
رديف |
نام اثر |
محل اثر |
قدمت |
1 |
مقبره تورانشاه |
شهر سرايان |
تيموري |
2 |
مسجد جامع سرايان |
شهر سرايان |
صفوي |
3 |
كاروانسراي سرايان |
شهر سرايان |
صفوي |
4 |
آب انبار و مسجد آهنگران |
شهر سرايان |
صفوي |
5 |
قلعه قلاع |
16 كيلومتري شمال شرق سرايان |
قرن 7 و 8 هـ ق |
6 |
سد زو |
روستاي چرمه |
ساساني |
7 |
آسياب كربلايي حسن |
روستاي چرمه |
قاجاريه |
8 |
آب انبار كمال |
شهر آيسك |
صفوي |
9 |
تپه حصار |
3 كيلومتري جنوب آيسك |
--- |
10 |
آب انبار محمدباقر |
شهر آيسك |
صفوي |
11 |
امامزاده سلطان كريمشاه |
روستاي كريمو |
اسلامي |
12 |
امامزاده سلطان مصيب |
روستاي مصعبي |
قاجاريه |
13 |
برجهاي حصار |
شهر سهقلعه |
قاجاريه |
14 |
خانههاي حسامالديوان و عباس رمضاني |
شهر سهقلعه |
قاجاريه |
15 |
مسجد جامع سهقلعه |
شهر سهقلعه |
صفوي |
16 |
محوطه باستاني قلعه كهنه |
روستاي بسطاق |
قرن 7 هـ تا صفوي |
17 |
حمام كهنه بسطاق |
روستاي بسطاق |
قاجاريه |
18 |
محوطه باستاني دوستآباد |
روستاي دوستآباد |
قرن 8 هـ ق |
19 |
امامزاده ابوالقاسم |
روستاي قاسمآباد |
اسلامي |